سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
یکشنبه 90 مرداد 23 , ساعت 2:2 عصر

با سلامی گرم

 

با درودی پاک ، می آغازم این پیغام

روزگارت بی که با من بگذرد خوش باد

ای طلائی رنگ

ای ترا چشمان من دلتنگ

راستی من از کدامین راز با تو پرده بر گیرم

من که چونان کودکی دلباخته بازیچه اش را بی تو غمگینم

تو بدانی آسمان در دیدگانم نه ابری جز به رویای تو آکنده ، چه خواهی کرد ؟

قلبت آیا مهر با من هیچ خواهد داشت

چشمت آیا راست با من هیچ خواهد گفت

کاش با من مهربان بودی

ای طلائی رنگ

ای تو را چشمان من دلتنگ

زندگی را با ترنم های رنگین نگاهت بسته می بینم

با من آن رامشگران را آشتی فرمای

تکدرختی دور و تنها مانده ام ای باد کولی پای

با من از گلگشت زرین بهاران مژدگانی ده

من تو را بانوی قصر پر شکوه عشق خواهم کرد

ای طلائی رنگ

ای تو را چشمان من دلتنگ

عشق ما چون هیمه ای افسرده اما گرم

تا نیفسرده فروغی زیر خاکستر

انتظار کنده های خشکتر را می کشد بی تاب

یک نفس ای باد کولی پای

دامن پرچین و مهر افزای خود بگشای

تا که آنرا پر ز بار شعله های عشق گردانیم

من ستبر شانه هایم را به خرمن های آتش وام خواهم داد

ای طلائی رنگ

ای تو را چشمان من دلتنگ

من غرور بس گرانم را که بر نیلی غبار آسمانها می تکاند بال

چون شکسته پر عقابی پیر در حصار چشم هایت بندی لبخنده ای کردم

من نگاه مهربانم را که از اعماق قلبم ریشه می گیرد

شادمانه تا به صبح انتظارت می دوانم گرم

تا کدامین پنجه بگشاید قبای صبح آن دیدار

عشق من تا نامه ای دیگر خداحافظ ...


"فرهاد شیبانی"



لیست کل یادداشت های این وبلاگ